یک ملک گفتا بگو نام تو چیست؟
آن یکی فریاد زد رب تو کیست؟
درمیان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک وزشتت را بگو
ما که کاموران حی داوریم لیک تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذرخواهی دیر بود
دست وپایم بسته در زنجیر بود
غرق اندوه وتالم دل فکار
می گشیدنم به خفت سوی نار
نا گهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار اسمان
نور پیشانیش فوق کهکشان
بر سرش دستار سبزی بسته بود
نور وحی در چهره اش تابیده بود
در قدوم ان نگار مه جبین
پیش پای حضرت عشق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزدش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
این که اینجا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش اورا به عشقم زاده است
گریه مرده بعد شیرش داده است
اسم من راز ونیازش بوده است
خا من مهر نمازش بوده است
این که در پیش شما گردیده بد
جسم جانش بوی روضه می دهد
پرچم من را به دوشش می کشید
پت برهنه در عزایم می دوید
سینه چاک آل طاها بوده است
چای ریز هیات ما بوده است
بار ها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است
حرمت من را به عالم پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من......
نظرات شما عزیزان:
سجاد 
ساعت4:16---22 ارديبهشت 1391
چیزی فراتر از عالی بود.شعرشو کی گفت؟؟
afsaneh 
ساعت11:58---11 اسفند 1390
سلام.
مطالب وبلاگت قشنگه ولی کاش مطلب اولت « دو ملک نبود »
دلم گرفت.
خوشحال میشم به منم سر بزنی.
http://dastan1116.mahtarin.com
پاسخ:افسانه جون ممنون از نظرت ....چشم از اون مطلبو اول نمیذارم